ای تو آمده از شهر دلربایی
ای تو از جانم گرفته غم بی صدایی
من با تو آمدن را دوست دارم
من دوست داشتنم را با تو دوست دارم
من آسمانم را برای تو کنار گذاشته بودم
تو رفتی بی من ، من بی تو تنها مانده ام
تو یک شهر بودی ، من یک کوچه پر از برگهای تنهایی
ای تو از سکوت جان گرفته جان من را با سکوت خویش نگیر
جای پاهایت از کوچه خیالم رد گم نکردند
بی تو تنها مانده ام
در جلسه امتحان عشق من مانده ام و یک برگ سفید یک دنیا حرف نا گفته و یک بغل تنهایی و دلتنگی درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود در این سکوت بغض آلود عشق تو نوشتنی نیست در برگه ام تو را کنارم میکشم وقت تمام است برگه ها بالا